واکسن 4 ماهگی
پسر گلم ماجرای واکسن زدن 4 ماهگیت هیچ وقت از ذهنم دور نمی شه که چقدر اذیت شدی و با بی قراری هات ما رو هم سردرگم کرده بودی .اون روز صبح من وبابایی تو رو بردیم مرکز بهداشت تا واکسن هات رو بزنی قبل از زدن واکسن کلی شیرنکاری درآوردی و کلی برامون خندیدی عزیزم.موقع زدن واکسن ها اینبار هم بابایی پاهات رو محکم گرفت تا واکسن ها رو بزنی تو هم کلی گریه کردی ولی وقتی بابایی بغلت کرد آروم شدی بعد هم که اومدیم خونه همه چیز خوب بود منم سروقت بهت استامینوفن می دادم تا تب نکنی و حوله گرم برات می گذاشتم.اما شب که شد بی قراری هات شروع شد و حاضر به شیر خوردن نبودی شب هم توی خواب همش ناله می کردی هروقت که می خواستم شیر بهت بدم کلی جیغ می کشیدی و حاضر نیود...
نویسنده :
مامانی
1:11